پخش مستند مهندس شهید ماندگار شهید شاخص سال 95
پخش مستند مهندس شهید ماندگار شهید شاخص سال 95

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج مهندسین صنعتی، بنا بر اطلاع رسانی شبکه 5 سازمان صدا و سیما و بر اساس برنامه ریزی قبلی ، قرار است مستند شهید شاخص سال 95 سازمان بسیج مهندسین صنعتی کشور مهندس شهید محسن ماندگاری فارغ التحصیل رشته متارلوژی از دانشگاه شریف ، امروز مورخه 96/07/04 در ساعت 14:25 از شبکه 5 سیمای جمهوری اسلامی پخش گردد .
ضمناً بر اساس همین خبر ، پخش مستند مهندس شهید داور یسری دانش آموخته رشته مهندسی متارلوژی دانشگاه اصفهان و شهید شاخص این سازمان در سال 94 ، فردا موزخه 96/07/05 از همین شبکه پخش خواهد گردید .
زندگینامه مهندس شهید محسن ماندگار فارغ التحصیل رشته مهندسی متارلوژی دانشگاه صنعتی شریف
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید مهندس جهادگر محسن ماندگار
نام پدر: محمد علی
تاریخ تولد: 16/11/1336
محل تولد: تهران
رشته: مهندسی مواد- متالورژی
نام دانشگاه: صنعتی شریف
تاریخ شهادت: 1362/08/28
محل شهادت: پنجوین- ارتفاعات کانی مانگا (عملیات والفجر4)
از تولد تا دانشگاه
شهید محسن ماندگار در 16 بهمن 1336 در خانوادهای متوسط در تهران متولد گردید. شهید محسن دوران دبستان و دبیرستان خود را در کرمانشاه و تهران سپری نمود. وی در سال 1355 بلافاصله پس از پایان موفقیتآمیز دوره متوسطه در رشته ریاضی با پذیرفته شدن در اولین رشتـه انتخابـی (مهندســی متــالـورژی دانشگاه صنعتی شریف) به دانشگاه راه یافت و پس از آشنایی با دانشجویان مسلمان بسیار سریعتر از گذشته راه رشد و فلاح را طی نمود. محسن از ابتدای ورود به دانشگاه، در مبارزه با رژیم دست نشانده شاه، تلاش خویش را آغاز نمود و از اصلیترین کوششهای وی در این دوره، فعالیتهای ورزشی چون کوهنوردی، جودو، کشتی، شنا و دوچرخه سواری بود تا با پرورش ایمان خویش، توأمان جسم خویش را نیز آماده نبرد با رژیم شاه و آمریکای جهانخوار گرداند.
شهید محسن در سالهای شکل گیری انقلاب (سالهای 56 و 57)، پس از آشنایی با راه امام، گمشده خویش را یافت و دلباخته این بزرگ رهرو راه خـدا گردید و همراه با دیگران به تلاش برای سرنگونی نظام منفور شاهنشاهی پرداخت. محسن یکی از دانشجویان پیرو خط امام بود، که سال 58 در تسخیر لانه جـاسوسـی آمـریـکا حضور فعال داشت.
ورود به دانشگاه و فعالیت های جهادی و صنعتی
با استقرار جمهـوری اسلامـی، شهید محسن همراه با برادران دانشگاهـی خود، کمیته انقـلاب را در دانشـگاه بنیان نهادند و شبهای بسیاری تا صبح به پاسداری از انقلاب و نظام نوپای اسلامی میهنشان پرداختند. در نوروز 58 ، شهید ماندگار همراه با عدهای از دوستان دانشگاهیاش راهی گنبدکاووس شدند تا مدد رسان مردم این منطقه باشند. وی که طاقت دیدن محرومیت را نداشت، تلاش برای رفـع مشکلات مردم آن منطقه را آغاز نمود. روستانشینان گنبد و خـانبین شاهدند که چگونه محســن با دهـان روزه و در گـرمای طاقت فرسا چون کارگری ساده، آجر روی آجر نهاد تا سرپناهی، مدرسه ای و ... برای آنان بنا سازد.
محسن در بهار سال 59 برای آنکه بتواند خدمت به محرومین را ادامه دهد، به ستاد مرکزی واگذاری زمین رفت و به عنوان مسئول تدارکات، شکل گیری این نهاد نو پای انقلاب را یاری نمود.
در اواخر تابستان سال 59، شهید ماندگار به قسمت فنی جهاد رفت و کار بر روی ماشینهای نساجی کوچک را آغاز کرد و سپس در جهاد دانشگاهی فعالیتهای صنعتی را ادامه داد و با طرح قالبهای شیشه و ساخت قطعاتی که مورد نیاز شدید کارخانه شیشه و گاز بود، توان علمی و تخصصی خویش را در سنگر اقتصادی مبارزه با آمریکا به کار گرفت و این فعالیتها با عضویت در هیئت مدیره شرکت تأمین ماسه ریختهگری ایــران ادامه یافت؛ آخـرین کار محســن در ایـن زمینـه، فعالیت برای ریختهگری پوسته خمپاره و ساخت مدل آن بود.
حضور در جبهه های حق علیه باطل
فعـالیتهای جهـادی، دیگر محسن را اقنـاع نمینمود و ایشان در بعدازظهر 29 رمضان با دهانی روزه عازم جبهه گردید. محسن در پنج ماهی که در جبهه بود چنان کمال یافت و چنان معنویت را در وجودش رشد داد که همه را شیفته خود نمود؛ همرزمانش بسیار از مناجاتها و خدمتگزاری بیشائبهاش به دیگران یاد میکنند. در یکی از همین مناجاتها با سایر برادرانش از خدا طلب نموده بود که:” در نبرد با مزدوران بعثی پس از زخمی شدن و تحمل زجر برای پاک شدن گناهانش روسفید به پیشگاه معبود رود”.
سرانجام محسن، در شـامگاه 28 آبــان سـال 62 در ارتفاعات کانی مانگا در پنجوین عراق پس از درهم کوبیدن چندین سنگر مزدوران بعثی با آرـ پی ـ جی، هدف گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و زخمی شد و پس از حدود یک ساعت که سرشار از راز و نیاز عاشقانه با خدا بود و نیز با طلب یاری از پیشوایش حسین(ع)، به فیض عظمای شهادت نائل گردید. پیکر وی مدتها در منطقه بر جای ماند و در سال 1373 پس از تفحص، در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
گوشه ای ازخصوصیات فردی و الگویی- رفتاری ایشان
شهید ماندگار در همه زمینهها الگو بود. او در خانواده، فردی مهربان و خوش برخورد بود و در برابر مشکلات صبور بود و در کارهای خانه تا حد امکان به مادرش کمک مینمود. چهره با نشاط و خندان محسن مانند تابلویی زیبا همیشه در ذهن همگان ماندگار است. محسن برای نماز اول وقت، اهمیت ویژهای قائل بود و احسان به پدر و مادر را در رأس امور خود قرار میداد. محسن همیشه به اطرافیانش میگفت:” در راه رضای خدا قدم بردارید“. وی همیشه راه کمک به دیگران را به اطرافیانش یاد میداد. از خصوصیات بارز شهید ماندگار میتوان، کمک به افراد کمبضاعت، بخصوص سالمندان اشاره کرد تا جایی ک حتی غذای خود را به آنان میداد.
محسن در جبهه از همه رزمندگان دستگیری مینمود، زخمـیها را عقب میآورد، آخرین غذا و بدترین و کمترین را میخورد و همیشه یار و یاور برادران همرزمش بود.
فرازهایی از وصیتنامه شهید محسن ماندگار
بسم الله الرحمن الرحیم
«اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهد ان علی ولی الله»
و شهادت میدهم که بقیة امامان، جانشینان بحق رسول خدا هستند و امام زمان(عج) حجت خدا بر روی زمین است و امام خمینی(ره) نایب حضرت ولیعصر(عج) است و فرمان امام امت بر همه مسلمین واجب الاطاعه است.
«إِنَّ اللَّهَ اشتَری مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّه یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقتُلونَ وَیُقتَلونَ» (سوره التوبه، آیه111)
خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛ (به این گونه که:) در راه خدا پیکار میکنند، میکشند و کشته میشوند.
حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره این پرده برفکنم
مرگ حق است و در قفا است. چرا که اگر ما بدنبال او نباشیم، مرگ با سعادت نصیب ما نشود.
این جان امانت الهی است و خداوند سرانجام امانت را میگیرد و چه بهتر که خود امانت را بدهیم و با خدا معامله کنیم که رضای خدا در این است. خداوند ما را لایق و امانتدار الهی بگرداند و در آزمایش فداکاری و جانبازی در راه امام حسین(ع) پیروز و موفق بگرداند. قبل از هر چیز رضایت پدر و مادر عزیزم شرط است و امیدوارم که آن بزرگواران به بزرگواری خود مرا ببخشند و حلالم کنند. وصی من برادر عزیزم محمد حسین است.
حدود وظایف ایشان بشرح زیر است: اول اینکه برایم از همة فامیل و آشنایان حلالیت بطلبید و از 40 مؤمن این نامه را بگیرید که محسن ماندگار فرزند محمدعلی انسان مؤمن و مسلمانی بود و در کفنم بگذارید، از تمام دوستان دانشگاهی و استادان حلالیت بطلبید... .
انشاءالله خداوند مرگ مرا شهادت در راه خودش قرار دهد. امید دارم مادرم و پدرم در این نعمت الهی صبور باشند تا خدا اجر عظیم به آنها عطا کند. خواهر عزیزم… را به صبر و ایمان در راه خداوند و انجام تکالیف الهی توصیه میکنم.
خاطرات
گفتگو با سرور ماندگار، خواهر شهید محسن ماندگار( دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف و از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام)
خواهر شهید میگوید: "وقتی میخواست به جبهه برود خیلی ناراحت بودم و خیلی سعی کردم از ما دور نشود. حتی یادم هست او خیلی دوست داشت من چادر سرم کنم. من هم چادر را دوست نداشتم. وقتی رفت جبهه چادر سرم کردم و به محسن نامه نوشتم که من چادر سرم کردم، خوشحال باش، دلم میخواهد برگردی و ببینی که من چادر سر کردهام، دلم میخواست او خیالش راحت باشد و خوشحال باشد و او هم در پاسخ نامه مینوشت خوشحالم کردی انشاءالله بیایم و تو را ببینم.
وقتی نامهاش میرسید خیلی خوشحال میشدم چون میفهمیدم هنوز زنده است. نامههایش پر از قدردانی بود. همهاش تشویق بود که آفرین، خیلی خوبی، مامان از تو خیلی راضی است من را ببخش اگر با تو تندی کردم یا عصبانی شدم من را حلال کن و البته اینها را برای همه ما می نوشت.
دفعه آخری که محسن زنگ زد، گفت:" همه دوستهایم شهید شدهاند دعا کن شهید شوم، شهادت خیلی خوب است". من همهاش نگران بودم و گریه میکردم. ما خیلی به هم وابسته و دلبسته بودیم. انس محسن به حسین برادر بزرگم مثال زدنی بود، محسن به حسین علاقه عجیبی داشت طوری که هر وقت همدیگر را میدیدند رو بوسی میکردند؛ یک بار که داییام در خانه ما بود محسن از راه رسید و با همه روبوسی کرد، دایی پرسید شما مگر چند وقت است همدیگر را ندیدید! خندید و گفت:" از صبح تا حالا! ".
او لایق شهادت بود
همرزمانش میگفتند:" محسن آر پی جی زن قابلی بود و صدامیها را نابود کرد". میگفتند:" محسن بیدریغ همه کار میکرد. در جبهه دستگیر همه بود زخمیها را عقب می آورد، آخرین غذا و بدترین و کمترین را میخورد و ساعت ۴ هم یک پتو دم چادر می انداخت و میخوابید، هیچ وقت ندیدیم محسن یک لحظه به فکر خودش باشد یا تا دم صبح پاس میداد و بعد چند دقیقه میخوابید و بیدار میشد".
محسن از وقتی به جبهه میرفت، خیلی عوض شده بود و همه حرفش این بود که ما باید دین خود را نسبت به انقلاب و جنگ ادا کنیم و حتماً باید کاری کنیم. سرانجام او با شور و عشق خاصی عازم جبهه شد.
یک بار یادم هست داشتم درد دل میکردم، گفت:" این حرفها را نزن و روزنامهای که در کنارش بود برداشت، که مطلبی درباره شهید قدوسی در آن نوشته شده بود و تیتر روزنامه بود: شهادت یعنی گذشت و به من درس بزرگی دادکه باید از امور دنیوی آسان گذشت.
محسن، درسهایش را خیلی خوب میخواند و کار هم میکرد. خیلی کوشا بود، در کارهایش ابتکارات زیادی انجام داده بودند و همه جا موفق بود. حتی استادش چند بار به او گفته بود:" شما در همین سنگر دانشگاه خدمت کن". اما محسن در قبال دفاع مقدسی که همه ما به آن اعتقاد داشتیم و با خون و رگمان از اسلام و میهنمان دفاع می کردیم، احساس مسئولیت میکرد؛ برای همین هم جبهه را انتخاب کرد تا وظیفهاش را انجام دهد و سرانجام جان خود را فدا کرد.
گفتگو با مادر شهید محسن ماندگار (خدیجه ندیمی)
مادر شهید میگوید: هر وقت به عکس محسن نگاه میکنم، چهرهای متواضع و مهربان و مظلومی از او به یادم میآید. هر وقت هم به خانه میآمد، میخواست پای مرا ببوسد. محسن خیلی مظلوم و اهل صبر بود، کار دیگران را با میل و رغبت انجام میداد و در کارها همیشه به فکر من بود.
سه تا از بچه هایم تقریباً همسن بودند حسین و سرور خوب درس می خواندند، ولی محسن مثل آنها درسخوان نبود و در درسهایش مداومت نداشت. برادرش از محسن میپرسید تو چطوری درس میخوانی، محسن میگفت من سر کلاس یاد میگیرم، دیگر به درس خواندن نیازی نیست و وقتی در دانشگاه شریف قبول شد اینها باورشان نمیشد.
همزمان با انقلاب، اولین نفراتی که در محله ما از بالای پشت بام فریاد ا… اکبر سر داد محسن و خواهرش بودند. روزها هم با برادرش به راهپیمایی میرفتند. وقتی انقلاب پیروز شد و دانشگاهها باز شد محسن به دانشگاه رفت تا ادامه تحصیل بدهد. او عضو جهادگران جهاد دانشگاهی دانشگاه شریف بود و به شهرهای مختلفی برای کمک به مردم مستضعف میرفت. وقتی هم به خانه میآمد، بیشتر از همه، به من کمک میکرد.
دوستانش می گفتند: محسن به ساختمانهایی که در حال ساخت بوده میرفته و به کارگران ساختمانی که پیر و ناتوانتر بودند، کمک میکرده و حتی کار آنها را انجام میداده تا کمتر آسیب ببینند و محسن درباره کارهایی که انجام میداد اصلاً در خانه تعریف نمیکرد، برای همین هم، ما زیاد حرفی برای گفتن از زندگی محسن نداریم. یادم هست یک بار غذایش را که کشیدم گفت، این را بدهید به خانم وکیلی، گفتم مادر خانم وکیلی که ندار نیست ما به او غذا بدهیم. گفت:" نیست، اما تنها و پیر است و توانایی پختن غذا را ندارد"، گفتم: تو الان از دانشگاه خسته آمدی غذایت را بخور، اما سرانجام هم غذایش را برد برای خانم وکیلی. محسن به نماز اول وقت و نماز جمعه خیلی علاقه داشت و قرآن هم زیاد می خواند.
وقتی میخواست به جبهه برود آمد و گفت: «مادر شما اجازه بدهید من بروم بالاخره امام دستور دادند، ما وظیفه داریم که برویم»، من هم رضایت دادم. یک روز مانده از ماه رمضان با زبان روزه صبح زود آماده شد و رفت؛ همان زمان، برادرش حسین هم، هنوز دوره تخصصی را تمام نکرده بود و با اینکه خانواده داشت، دائم در راه جبهه بود و برای درمان رزمندگان سر از پا نمیشناخت.
وقتی در سال ۶۲ شهید شد و خبر شهادتش را آوردند هنوز ۵ ماه هم نبود که در جبهه بود، گفتند: مفقودالجسد است و در عملیات والفجر ۴ ، که در منطقه کانی مانگا در خاک عراق بود، در حالی که در بالای تپه آر-پی-جی میزده، شهید شده است. همرزمانش سخت درگیر جنگ بودند و حسین را که گلوله خورده بوده، از تپه پایین آوردند و چون امکان انتقالش به پشت جبهه نبوده، همان پایین گذاشته بودند.
همرزمانش میگفتند: ساعتها در خلوت خویش با خدایش راز و نیاز میکرده و خون زیادی از بدنش رفته و سرانجام با گفتن یا حسین(ع) شهید شده و به آرزویش رسید.
مادر شهید محسن، درباره پیدا شدن محسن میگوید: "بعد از ۱۱ سال از دانشگاه به ما خبر دادند که شهید ماندگار را آوردند". داماد ما شهیدمان را شناسایی کرد و گفت محسن است. البته دیگر چیزی از جسدش باقی نمانده بود. من که ندیدم، آنهایی که دیده بودند گفتند:" وقتی پلاکش را دیدیم خودمان را قانع کردیم که باید باور کنیم، همین جسد محسن است".
محسن چندین بار به شوخی در جمع گفته بود:" اگر من شهید شدم مرا در یک قبر دو بر خاک کنید!" و عجیب این بود که وقتی رفتیم خاکش کنیم دیدیم خودشان یک قبر دو بر، برایش آماده کردهاند.
روحش شاد و یادش گرامی باد



















